Tuesday 3 August 2010



بعد از سال ها جر خوردگی
فکر کنم دیگر فهمیده باشم که با تو باید کنار آمد
با تو نمی شود جنگید
با تو نمی شود منطقی صحبت کرد
نمی شود خاهر و مادرت را به فحش کشید
پدر و مادر نداری
خاهر نداری
فقط آمده ای راست جلوی من ایستاده ای
مدام قد و بالای گهت را به رخم می کشی
و تناقض های نابت را در ماتحتم فرو می کنی

ای طبیعت
ای مادر ِ جن..ده ی ما

دیگر نمی پرسم چرا رویاهایم را با جان کندنی لذت بخش به واقعیت بدل می کنی و با رویای واقعی شده افسرده ام می کنی/ گیجم می کنی /وحشی ام میکنی/ ارضایم نمی کنی
دیگر نمی پرسم چرا کسی را /چیزی را /جائی را /زمانی را که آرزویش را داشته ای بعد از مدتی دیگر نمی شود دوست داشت
نمی پرسم چرا دیگر نمی شود از کسی که دوستش داری لذت ببری
از جائی که به آن رسیده ای لذت ببری
از دراگت لذت ببری
از ج-ل-ق زدن هم حتی لذت نبری
همه چیز تکرار می شود
اعتیاد می شود
تمام می شود
.
هرزگی ِ ما از تو
هر جائی بودنمان از تو
مدام از این آغوش به آن آغوش خزیدنمان از تو
ای مام ِ جن..ده ی ما
ای مام ِ یتیم ِ ما
ای مام ِ سخت و سهمگین و پر صلابت ِ سنده ی ما
تخم ارض-ا نشدگی های مکررت را به کرات پروراندیم
هرزگی ِ تو میراث ِ فرزندان مفلوکت شد
می دانم که با تو نباید جنگید
تو را باید دربست پذیرفت
و روز مره زندگیت کرد
می دانم که تو
از همه ی ما ک ص خل تری
آنقدر که گاهی دهان باز می کنی و خودت را فرو می بلعی
و آن روز روزی ست که
مادر از فرزندش
عاشق از معشوقش
ثروتمند از ثروتش
قدرتمند از قدرتش
حکیم از علمش
گریزان می شود
یعنی همه چیز کشک
یعنی همه ی ما آلت تو
یعنی همه از آن ِ تو