Thursday 11 November 2010

مدت ها نوشتم و نوشتم و نوشتم
شاید روزی از این نوشته های چسکی چیزی در بیاد
نویسنده ای چیزی بشم
نشدم
پول دراوردن بلد نبودم
حرف زدن بلد نبودم
تو مدرک گرفتن و تحصیلاتم که یه بی عرضه ی کامل بودم
تو هیچ کاری تخصص نداشتم
 یه بی عرضه ی بی نقص
گه گاه این اضطراب ِ هیچی بودنه میفته به جونم
میخام از دست ِ همه فرار کنم
برم قاطیه پائین ترین سطوح جامعه
اونائیه که مثل خودمن
توشون گم شم
یه تیکه تل بندازم بالا
شب لنگامو بدم هوا
یه سکس معمولی
یه خاب عمیق
فکر نکنم که با این بی عرضه گی ها "آینده"ام چی می شه
یه موتور داشتم
پیکی چیزی می شدم.
پیشرفتا مال شما
موفقیتا مال شما
احتراما مال شما
با اون دنیای ت-خمیه قراردادیتون
من فقط از دست این اضطرابه خلاص شم.