Wednesday 20 April 2011

خودم را
خود ِ زشت ِ نچسبم را
خود ِ واقعی‌ام که بسیاری مصرانه در پی کشف آنند را
زیر انبوه کرم پودر ها و مداد ها و سایه های رنگارنگ پنهان می کنم.
-میترسی با خود ِ واقعیت مواجه شوی؟
اگر بگویم آری
میترسم
خیلی میترسم
میخاهم فرار کنم
برای آدم خوبه ی داستان شدنت
در کدام چمدان جایم می کنی؟
وقتی گول زدنشان به این راحتی ست
چرا که نه؟
می توانم به دسته ی زیبارویان پناه برم
میتوانم واقعیت را قلب کنم
تقلب کنم
زیبا شوم بی آنکه کسی بفهمد
می توانم تقلب کنم
خود را زشت روی افسرده حالی جا زنم
که کسی حقیقت درونش را هیچ وقت کشف نکرد
حقیقتِ درون؟خود ِ واقعی؟
کدام خود ِ واقعی.
دست من اگر بود
دخترکی آبی چشم بودم با موهای صاف ِ بورِ بلند و پوست از ابریشم لطیف تر
که صبح ها خاب ِ آرامش دیوانه ات می کرد
حیف که این دماغ گنده ...
اما اگر این هم نشود
به راهی دیگر می شود گولشان زد
و به آنها توهم چیزی که نیست داد
آن قدر نیست در زندگیشان هست که به دنبال سر نخی از هستی با سست ترین ها گول می خورند
و زمان لازم است تا بفهمند گول است
غول است
هست نیست
آرامشی وجود ندارد
حتی در بستر زیبا
حتی در افسردگی زشت
دست ِ من اگر بود
زیبائی و آرامش و خوشبختی را میان همه تقس می کردم
حالا که در نبودشان مرفینم را به اشتراک .
اما دست ِ من نیست
خیلی چیز ها دست ِ من نیست
این که همه ی کار ها و کَس های دنیا به هیچ واقعیتی ختم نمی شوند دست من نیست
این که آرامشی وجود ندارد
این که قبر هم حتی شروع رنج دیگری ست
پایانی در کار نیست
و تو فقط باید بدن مفلوکت را هی از این بستر به آن بستر بکشانی
همچون زیبا روئی که بعد از خیانتِ معشوق
در آینه زشت روی ترین جلوه می کند
که همه چیز به بند تنبان دیگران وصل است
نگاه ِ تعیین کننده ی دیگری.
دیگری ای که حتی از او متنفری.
و همین نگاه تو را وادار می کند
که رنگ کنی
رنگ نکنی
که توئی شاید
میان همهمه ی خرناس ها
روزی برخاسته ای و دلت در هوای تغییر
به رغم ِ اشک های معشوق سابق
چهره ی دیگری را در لحظه ی انزالش تجسم می کنی
این همه رنگارنگ
با اندام های ورزیده و چشمان گیرا
عبوس و سخت گیر ، خندان و سرخوش
در لحظه ای که آبشان به صورتت می تراود
چه یکسان می شوند
همگی چشمان خود را می بندند
و از بی نهایتی در نا کجا آباد روحشان را تغذیه می کنند
در جستجوی انضال واقعی
با معشوقی مغشوش
که فقط پشت چشم های بسته میسر می شود
آنجا که فانتزی جا خوش کرده
آرمان ها به صف نشسته اند
و تو را به جستجوی بدنی دیگر فرا می خانند
و این منشا تمام تغییر هاست
تمام زیر و زبر کردن خود به واسطه ی نگاه دیگری.