Tuesday 26 November 2013

۱۲۳


اگر تو را داشتم دیگر عصر های جمعه دلم نمی گرفت؟؟؟
اگر تو را داشتم دیگر احساس تنهائی نمی کردم؟؟؟اگر تو بودی هیچوقت تنها نمی ماندم که حوصله ام سر برود؟؟

اگر تو اینجابودی از هر نظر با هم جور در می آمدیم؟؟

اگر تو اینجا بودی و از هر نظر با هم جور در می آمدیم دیگر خوشبخت بودیم؟؟؟

آگر از هر نظر با هم جور در می آمدیم و همیشه کنار هم بودیم ،اینقدر فکر نمی کردیم؟؟اینقدر به زندگی و فلسفه بافی ها فکر نمی کردیم؟؟

اگر با هم بودیم زندگی اینقدر خسته کننده نبود؟؟

اگر با هم بودیم دیگر به پوچی ِ زندگی فکر نمی کردیم؟؟؟دیگر از همه چیز و همه کس خسته نمی شدیم؟؟؟اگر تو اینجا بودی اینقدر مکرر نبود روز ها؟؟اینقدر شبیه هم نبود شب ها؟؟اینقدر بی حوصله گی زیاد نبود؟؟اینقدر من در جلو رفتن تنبل نبودم؟؟؟

اگر تو اینجا بودی تکلیفم مشخص بود؟؟؟راهم معلوم بود؟؟اگر اینجا بودی دیگر گیج نمی زدم من؟؟؟


اگر تو اینجا بودی درد های بشری کم می شد؟؟


از بی حوصله گی رنج می بردم حتی اگر تو اینجا بودی
!!!درد های زیستن باز هم بود اگر تو اینجا بودی!!!زندگی مکرر بود حتی اگر تو اینجا بودی!!!
تنهائیم همیشگی ست چون زنده ام
! پس تنها و تنها برای خودم زندگی خواهم کرد. کون لغه(یا لق) همه!

نوشته شده در  جمعه 1385/03/19ساعت 18:54
اصلن سر در نمیارم. من تو همین سال ازدواج کردم.کلن هیچ‌وقت متوجه هیچ چیز نبودم گویا.

No comments: