Sunday, 6 September 2009


دنیا را سلیطه ها می گردانند

آن ها که جیغ و داد بلدند

و آن ها که می توانند در صف های کیلومتری

همه را دودر کنند

و خود را به اول ِصف برسانند

همان ها که در اجتماعات ِ انسانی

زرنگ نامیده می شوند.

ور گرنه از امثال ِ من

دودی بلند نمی شود.

خانم جان ِ مادرتان

هر کاری می خاهید بکنید

ولی داد نزنید

اصلاً زندگی ِ مرا بر دارید

رویش بشاشید

ولی داد نزنید

من جایم را در همه ی صف ها به سلیطه ها وا می گذارم

برای کلاه برداران ِ زرنگ هورا می کشم

همه ی شما می توانید مرا به خاک سیاه بنشانید

باشد

این زندگی ِ من

و این

تمام ِ به اصطلاح حق و حقوقی که به عنوان ِ انسانی شبیه به شما از آن برخوردار بودم

چه کسی می تواند ثابت کند حق با من است یا با شما؟

وقتی عدالتی در کار نیست

فقط داد نزنید

من از نوبتم در صف ِ اتوبوس که هیچ

از انسان بودنم می گذرم

فقط به من اجازه دهید

از آرامش ِ سکوتی که بر گزیده ام

بر خوردار شوم.

تمامی ِ جنس های بنجلتان را

با قیمت های باور نکردنی

به من غالب کنید

و از مغازه که خارج شدم

پشت ِ سرم

خنده ها ی مستانه سر دهید

به بلاهتم بخندید

فقط به من کاری نداشته باشید

فقط جیغ نکشید

فقط مرا هل ندهید

من با رضایت تمام

کار هائی را که می خاهید انجام می دهم

هر آنچه باعث شود

شما به عنوان ِ شهروند ِ درجه ی یک

از خودتان راضی باشید

هر آنچه باعث شود

که خودتان را فرد ِ زرنگ و موفقی بدانید

هر آنچه باعث ِ این مسرت شود

که خودتان را

"فردی که از پس ِ زندگی اش بر می آید"

"فردی که خوب از حق و حقوقش دفاع می کند"

بدانید.

جهان به وجود ِ بی عرضه ها نیاز دارد

می دانم

حس ِ برتر بودن ِ شما بزرگواران باید ارضاء شود

داد نزنید

می دانم که انسان ها با هم برابر نیستند

می دانم که حق باشماست

فقط جیغ نکشید

از امثال ِ من

دودی بلند نمی شود

و دیر یا زود

همگی مان

خاهیم مرد.

2 comments:

گي-آ said...

سلام.
در مورد پست تان شاید این به خودخواهی و غرور و تکبر و امثال ِ این مزخرفات برگردانده شود اما فکر کنم که همیشه حق با من ِ نوعی است. وقتی که قلدری بر سر ضعیفی می زند بعید می دانم که ضعیف از موضع خود به نحوی یاد کند که مستحق له شدن زیر قدرت باشد. هر چند در عمل بروز ِ این تفکر در رفتار ِ ضعیف نمودی نخواهد داشت چون سرکوب می شود ولی به گمانم در "سر" ِ ضعیف برحق بودنش می چرخد. معیار خارجی هم برای سنجش موقیت ِ آنها به نظر من وجود ندارد. مهم همان معیار ِ درونی ِ آنهاست.
در مورد نظرتان در مورد پست من باید بگویم من با آن مفهومی که مد نظر شما بود (البته اگر به درستی از نظرتان برداشت کرده باشم) موافق هستم. اما نکته ای هست که آن را صرفا برای ماله کشیدن بر اشتباه خود هنگام انتقال افکارم بر نوشتار توسط ادبیات ِ ناقص خویش، بیان می کنم.
در یک مصاحبه ی تلویزیونی بیننده ای را دیدم که پس از دیدن فیلم هری پاتر جلوی دوربین آمده بود و از زور هیجان اشک می ریخت. در مصاحبه ی دیگری هم خودم را دیدم که هنگام دیدن مثلا فیلم زیرزمین به خاطر هیجان و تحریک ِ شدید مجبور به متوقف کردن فیلم برای خشک شدن اشک هایم شدم.
در هر دو مورد ِ آنها به نظر من همان تعبیر خوشخاب برای سینما مناسب است چون احساس آرامشی بعد از دیدن هر دو فیلم در هر دو شخص ایجاد شده و البته تحریک احساسات هر دو نیز شدید بود و این به نظر من همان ماهیت سینماست که دنیایی خیالی به هر دو شخص هدیه داده که در آن غوطه بخورند. اما این تشک خوشخاب برای من ویران گر و آشکار کننده ی کاستی های وجودیم در برابر همان دنیای خیالیست که بهتر است صفتی درخور آن برایش استفاده کنم. و میدانم که من به گونه ای ماوزخیستی از این ویران شدن ها لذت می برم.
من از ماهیتی سخن گفتم که برای من عینیت یافته و شاید همان ماهیت ِ مد نظر ِ من که ذهن ِ نحیفم با آن به برداشت از موقعیت هایی که در آنها قرار گرفته، می پردازد، تنها ماهیت موجود از نظر ِ من باشد. و الا من هم باید از دیدن فیلمی مثل هری پاتر لذت می بردم که در حال حاضر متاسفانه چنین نیست.
اما در هر صورت همانطور که بیان کردم اینها صرفا کشیدن ماله ای بود بر نقص ادبیاتی ام. حتما در جهت تصحیح این صفت ِ خوشخاب اقدام خواهم نمود.
از خواندنم ممنونم.

دکتر کالیگاری said...

فقط مرا هل ندهید
انسانها...
باشد فقط شما انسانید

من مدام گفته ام
بر انسان نیز چیره شوید

گذر کنید

اما او خاطره است

می میند

درود رفیق