صبح يكي از اين روز هاي پائيزي ست
و من عميقاً از اين احساسات ضد انساني كه در هوا جاري ست
كيف مي كنم
مردي با دوربيني به دست
از عشاق جواني كه سر صبحي در پارك ها دست هايشان را به هم مي مالند
عكس مي گيرد
و قصد دارد
با تكثيرشان در اينترنت
آبروي عشق را ببرد
دزدي
دخل همه ي راننده تاكسي ها را
بي هيچ دردسري مي زند
و راننده تاكسي هاي پر مدعا
نمي توانند
ك رش را هم بخورند
بشريت
زير ترافيك كشنده اي
جان مي كند
سر هاي عابران
زير چرخ اتوبوس ها
له مي شود
ناله ي ساكسيفون غمگيني
از گلدسته هاي مسجد
پخش مي شود
صداي مرگ طفل هاي شير خار
به گوش مي رسد
كودكان دبستاني
از همه ترحم بر انگيز تر
هاج و واج مانده اند
چه اتفاقي دارد مي افتد؟
صبح است
و اين تازه ابتدايِ روزي ست
كه قرار است مسيح
طلوع كند
و تا شب
اين مرد نيمه مست هم
الكل از سرش مي پرد
و ديگر
نمي تواند سيگارش را
با اين سرخوشي
پك بزند
و به ريش همه ي مفلوكان بخندد
تا شب
دخل خودش هم آمده است
سعي مي كنم
مثل اين آدم هاي خلاق
از اين همه روزمر_ر ِگي ها
و
روز
مرگ_ي ها
داستان با مزه اي بسرايم
كه يعني
در پس همه ي اين خون ريزي ها و كشت و كشتار ها
خداوند متعالي
دارد كيفش را مي كند
دارد لبخندش را مي زند
از واژه ي خداوند متعال خيلي خوشم مي آيد.مطمئناً بار ها و بار ها به كارش خاهم برد.شايد ذكر مي گويم.شايد حمد و تسبيحش مي كنم.شايد نشانه ي بار سنگيني ست كه با نبودش بر دوش مي كشم.شايد نشانه ي ضعف و زبوني خودم است. اين واژه ي خداي متعال در نظرم هيچ قدرتي ندارد.ضعيف است ، مي خندد و از اين كه تا اينجای كار از پسش بر آمده ام هم متعجب است هم كينه اي عميق در دل مي پروراند.و من خوشحال از اين كه خيال خيلي ها را راحت كرده ام باخونسردي به بد بختي ِ خودم مشغولم.از آن داستان هاي با مزه ي ريچارد براتيگاني هم بلد نيستم.از لوس بازي هاي شاعر ها و نويسنده هاي احساساتي هم بر بدنم عرق شرم مي نشيند.آن احساسات ِمبتذل غم و شادي و نوستالژي و توصيف چيز ها به طوري كه اشك خاننده در بيايد يا تحت تاثير چيزي قرار بگيرد كه هيچ وقت برايش رخ نداده بيزارم.و شايد خودم هم دارم اين كار را مي كنم.خاننده ي گرامي اگر در هنگام خاندن ذره اي احساس غم يا اشك كردي به خاندن ادامه نده.من دارم لوس بازي در مي اورم.همين حالا در جهان دارد اتفاقات ِ مهمي مي افتد كه شايسته ي توجه شماست.انسان هاي موفقي كار هاي جالبي مي كنند.واكسن انفلانزاي خوكي كشف مي كنند.برنامه نويسان ِ گوگلي محصول جديدي ارائه مي كنند.اوباما جايزه ي صلح مي برد.در سومالی مادر يك عده اي الي الابد گ مي شود.در سوئد و دانمارك عده اي افسردگي مي گيرند.خودکشی هائی انجام می شود.مديران موفق به درجات بالاتر نائل مي شوند .از اين پست به آن پست مي روند و شما بايد خوب تحليلشان كنيد تا رمز موفقيتشان را كشف كرده سرلوحه ي زندگي تان قرار دهيد.شما بايد ياد بگيريد كه به پدر و مادر و رئيسان و سروران و دوستانتان احترام بگذاريد.شما بايد به انسان هاي خلاق نشان لياقت اهدا كنيد.شما بايد اخبار جهان را جزء به جزء بخانيد و هيچ وقت كلي فكر نكنيد.هيچ وقت به اين كه همه ي اين ها روي هم چه معنائي دارد يا چه چيز توليد مي كند فكر نكنيد.به لايه هاي عميق زمين نرويد.در همان سطح سوم باقي بمانيد. همه ي اين ها را در ساعات اوليه ي يك روز كاري و بي هيچ ويراستي نوشتم.من با صداقت با شما برخورد مي كنم.
5 comments:
مثل همیشه عالی بود.
ممنون که به منم سر زدی.راستی هنوز دختری از نوشتهات استقبال نکرده،واسه چی فکر کردی که من دخترم؟!
اتفاقا من در مورد تو گیج شدم!
نثر مردونه از زبان دخترونه!
نه،واقعا چرا فکر کردی دخترم،واقعا چرا؟!
احتمالا تمام اینها که شما گفته اید یعنی همان روزمرگی ِ محض. و البته بیان جزء به جزء آن. درست است که کاویدن ِ لایه لایه ی هر لحظه ممکن است ذهن را درگیر کند که آیا شرافتی برای این لحظه وجود دارد یا نه. اما به اندیشه ی من می توان به جای این خطوط و تمام تلاش ها برای "سرودن ِ داستانی با مزه" می توان نوشت
آغازی بر روزمرگی ِ عادی شده در صبح ِ یک روز ِ کاری
بیان کردن یک فرایند ِ بی شرافت و خورنده با شدت ِ تمام یعنی همین.
و البته حتما باید گفت که لذت ِ فهماندن ِ خودتان به لحظات و گفتن ِ اینکه آنها را می شناسید، پستی شان و پوچیشان، برای شما لذتی وصف ناشدنی خواهد داشت.
این مهم نیست که راجع به من اشتباه فکر کردی،ولی اینکه هنوز دختری از نوشته ات استقبال نکرده میتونه خیلی مهم باشه،احتمالا ایراد از نوشته های تو نیست،ایراد از دختراست.سعی میکنم آدرس وبلاگتو به بعضی دخترا بدم و تبلیغشو بکنم.امیدوارم طلسم شکسته بشه.راستی داشت نظر یادم می رفت،فعلا به جز عالیه چیز دیگه ای نمیتونم بگم.
آغازی بر روزمرگی ِ عادی شده در صبح ِ یک روز ِ کاری
یعنی
بیان کردن یک فرایند ِ بی شرافت و خورنده با شدت ِ تمام
یعنی
سرودن ِ داستانی با مزه
یعنی
بیان جزء به جزء روزمرگی ِ محض
یعنی
مثل همیشه عالی بود
یعنی
داستان های براتیگانی اصلاً با مزه نیستند
یعنی
حالم خوب نیست
یعنی
نمی فهمم شما چه می گوئید
یعنی
دارم خفه می شوم
یعنی
می خاهم که خفه بشوم وگر نه همیشه راه ِ گریزی هست
یعنی
آیا حال ِ من در ایران با حال من در کانادا فرقی می کند؟
برادرم گی آ
خوشم آمد
آیا شرافتی برای این لحظه وجود دارد؟
برای هیچ لحظه ای شرافتی وجود ندارد
ما این را می دانیم
ولی برای خلق آثار هنری مان
به شرافت لحظه ها پناه می بریم
تو گوئی
چیزی در جائی گم شده است
و ما در پی ِ آنیم
اما بی شک چیزی در جائی گم شده است
و گر نه حالا حال ِ من
...
دلم می خاهد سکوت کنم
بابت هیچ چیز
چس ناله سر ندهم
وقتی می نویسم
هیچ معنائی در واژگان نمی یابم
پرسش و پاسخ کار بیهوده ای ست
من نمی دانم چه می نویسم
و متاسفم که وقت شما را می گیرم
و باعث می شوم شما فکر کنید
که حرف های من معنائی دارد
برادرم لولی وش مغموم
من هیچ وقت عالی ترین نیستم
باید چیزی برای مقایسه وجود داشته باشد
تا من عالی ترین شوم
اما
حتی متوسطی هم وجود ندارد
ما همه عالی ترین هستیم
چون انسانیم
و رنج می کشیم
بی ویراست نوشتم
خیلی حال می دهد
هیچ چیز را سانسور نمی کنم
شاید بعد ها
معنائی درش پیدا کردم.
"هيچ وقت به اين كه همه ي اين ها روي هم چه معنائي دارد يا چه چيز توليد مي كند فكر نكنيد.به لايه هاي عميق زمين نرويد.در همان سطح سوم باقي بمانيد."
لذت بردن از آن ِ انسان است.
نوش
Post a Comment