Monday 5 April 2010

مشت مشت مشت هم که روی سرو صورت ِ تان بچکانم

سیل سیل کف و خونابه هم که از دهان های گشادتان جاری شود

نه من خلاص نمی شوم

نه دختر هائی که فقط عاشقند به این که داستان تعریف کنند و دوست ِ صمیمی شان احمقی می شود که ساعت ها با دهان باز به داستان ها و زر و شعر و ور های تکراری و لوس اش گوش می دهد و نیشش تا بنا گوش باز می شود و اشک و به به و چه چه اش هوا می رود که ای دوست

نه پسر هائی که هر چه می کنید باز بساط ِ نق ِشان به راه است

دوست صمیمی شان من نمی شوم که حوصله حرف زدن ندارم حوصله ی داستان های تکراری شنیدن ندارم

دهانتان با دندان هایتان یکجا روی هم انباشته شود باز هم سکوت حاکم نمی شود

در این جماعت ما درد چاره نمی شود

من هم که همیشه .

سگ.

خوک عصبانی.

پاچه تان را به دندان ِ نیش می گیرم

سگم که خوب صاک می زنم

لیس را می گیرم و بالا می روم تا دهان های همیشه باز

سرم را با دود شل می کنم

سرتان را با د.ولتان گرم می کنم

آبتان را روی دندان هایتان می آورم

نه

خفه نمی شوید

در سر هم بندی اراجیف استعداد ِ مبسوطی دارید.از شنیدن دروغ هایتان از حال می روید.

حال ِ من را بد می کنید

من را سگ می کنید

چاره ای نیست

شما هستید

من هم تصمیم گرفته ام که باشم.

اما بدانید

چون کاری به کارتان نداشتم

هی زدید دهنم را گاعیدید.

باز هم متشکرم.

3 comments:

Ali said...

ای بابا

آژيراك said...

يكي از معايب بلاگ اسپات كه به سود جنابعالي تمام شد همين نداشتن نظر خصوصي ست تا بنده دهان به گوه افشاني باز كنم و حسابي گله و شكايت و وحشي گري .
حال كه ندارد ما هم از خيرش مي گذريم.

آژيراك said...

در مورد اين پست اخري هم كه تضاد براي من بوجود آمده و اينكه با شناخت من از جنابعالي و حصار مخوفي كه با اطرافيان داري چطور ممكن است به اين حد از انزجار و اشمئزاز از اطرافيان و روابط برسي .