Wednesday 14 April 2010

به یاد آر

روزی را که در لذتی حسادت بر انگیز

صدای ضبط را تا دسته بالا می بردی

با نوای شیش و هشت

دست در دست ِ هم نعره می کشیدید و غش می کردید و بالا می آوردید در بغل ِ هم

و دوستت آرام

در گوشه تاریک ِ اتاق

برای خودش بنگ می چوقید و لبخند تلخ

نشه می کرد

درخودش فرو می رفت

غش می کرد

.

به یاد آر

روز های سرطانی را

بعد از ظهر های خوش رنگ بهاری

فصل جفت گیری

همه جا سبز

همه دست در دست هم

پارک های شلوغ و پدر مادر های خوشبخت با توله های شاد

و تو لعنت می فرستادی بر هر چه بهار و رنگ ِ سبز و آدم خوشحال

تنها

برای خودت قدم می زدی

سیاه ترین ملودی ها در گوشت

.

به یاد آر

روز های جنون و تگرگ و درماندگی

شب های بی جا و مکانی

شب های بی رفیق

شب های در به دری

به یاد آر

شب هائی که تا صبح هزار بار برای خودکشی برنامه ریختی

روز هائی که گوشه های خلوت درکه سیخ بود و آتش

دود

دود بود و دوست

به یاد آر

روز های زار زدن در خیابان

در پیش ِ چشم ِ عابران ِ بی اعتنا

اشک های از روی استیصالت را به یاد آر.

کره ی زمین پیشرفت می کند

با آخرین مدل آی پاد مدت ها عده ی زیادی سرگرم می شوند

زلزله می آید

آی پاد ها ویران می شوند

در ختان هستند

کوه ها استوار می مانند

عده ای همچنان سرشان به تکنولوژی گرم است

عده ای به سیاست و پول

عده ای به هنر و عشق و فلسفه

عده ای به ک.و.ن و س.ین.ه و لب های بر آمده

به مذهب و ماورا.

همه هستند

هیچ کس چیزی نمی داند

و تو همچنان تصمیم ِ خودت را نگرفته ای.

2 comments:

گي-آ said...

هر خطی که خواندیم میخواستیم داد بزنیم.
دوست ِ من از خواندنتان لذت بردم.

شب گلک said...

من تزه کشفتان کردم...لذت بردم.جدی!